روزگار من

دل نوشته های صبای امین

روزگار من

دل نوشته های صبای امین

دل نوشته ی من ( ای خدا ) 25

سلام 

به امین گفتم همه دنیام شده امین و از حالا نصفشو با چیزای دیگه پر می کنم و فقط نصفش رو میذارم برای اون. درضمن گفتم هرجور باهام رفتار کنه همون جوری رفتار می کنم تا ببینه بعضی کاراش چه قدر ناراحتم می کنه نمیگم من بدی ندارم! ولی با بعضی رفتارای اونم نمی تونم بسازم... 

عیده و من واقعا از خریدن ماهی گلی لذت می برم اما تحمل مرگشون اونم به این دلخراشی خیلی سخته بدنشون قارچی میشه یواش یواش گوشت بدنشون کنده میشه و تموم تنگ رو پر می کنه... 

به هر حال 2.3 روزه انگار دارم از فکرش میام بیرون بهتره بشینم درسمو بخونم خیلی وحشتناکه برام اگر بقیه قبول بشن و من نه چون اسم تنها کسی که در رفت که داره می خونه من بودم اینم از شانس ما! هرچی می خوام بی سروصدا کارمو بکنم نمیشه! 

از این به بعد صبحا زود بیدار میشم میرم پیاده روی و بر می گردم کنکورو هم که دادم بازم میرم کلاس یوگا... 

باید رژیم بگیرم از اول... واقعا دیگه به سطوح اومدم دلم می خواد مانتوهای خوشگل بپوشم!!! 

امین خان هم که دیگه رفت تهران پیش خانوادش تا بعد عید پس گفتن از تنهایی دیگه بی معنیه چون واقعا فکر کردن به اینکه چرا تنهام احمقانست! چون دیگه قبلا که بودش تنها بودم حالا که دیگه هیچی... 

سانازم فردا صبح میره مسافرت تا بعد عید... دیگه اونم نیست باهم بیرون بریم... من باید بشینم درس بخونم... 

اوه عجب عیدی! 

قبلا هم که کنکورم نداشتم عیدام و تابستونام همچین آش دهن سوزیم نبود پس مهم نیست... 

شب چهارشنبه سوری شب یلدا شبای عید ..عید نوروز... همشون مثل هم تو سکوت و تنهایی میگذره... 

مثل اینکه کسی اومد بقیشو بعدا می نویسم... 12:29 دقیقه ی بعد از ظهر چهارشنبه 

حالم داره از زندگیم به هم می خوره دیگه محاله حتی یه پوست تخمک هم بخرم امین هم که دیگه رفت به کارت شارژ هم احتیاجی نیست دیگه هیچ پولی خرج نمی کنم سر هر چیزی حوصله ندارم منت بکشم سرکوفت بشنوم... یارو راننده تاکسیه پول 4تا بچه دانشگاه آزادی میده هیچی نمیگه اونوقت اینم وضع منه!  خدایا به من یاد بده که وقتی خودم بچه دار شدم این قدر در مورد خرجا با بچم حرف نزنم که حس نکنه منّته....

توروخدا نگاه کیبوردو! یکی بیاد ببینه چی میگه؟ این چرا این قدر کثیف شده!!!! 

چیکار کنم که خرجی نداشته باشم باید برم سرکار باید خودم پول همه چیزمو بدم... شاید باید قید فوق لیسانس رو بزنم آره احتمالا همین بهتره... 

صدا زدن خدا هم که دیگه انگار فایده نداره کلی وقته که دارم صداش میزنم اگر میخواست جواب بده و خوشحالم کنه تاحالا یه تغییری دیده بودم... نمره ای که اون قدر همگی واسش تلاش کرده بودیم ,که زده و خیلی کم شدم. اون اتفاق هم که افتاد... یه دعوای مفصـّل هم که با امین داشتم... انگار نه انگار اینهمه دعا کردم که خدایا هرکاری بگی به حرفت گوش می کنم فقط حواست به دل من باشه خوشحالم کن نذار دلم بشکنه... اما ... چی بگم لابد خودت یه چیزی میدونی دیگه... 

حالا مثلا می خوام بدونم کجای توازن دنیا به هم میریزه اگر من یه ذره فقط یه ذره از تنهایی در بیام؟ هرچیم که می نویسم یا داد میزنم یا دعا می کنم هم که اصلا جوابی نمی بینم!! فال حافظ هم که دیگه محاله دستم بهش بخوره! 

صبای امین 15:03 دقیقه ی بعد از ظهر روز چهارشنبه 25 اسفند 89

نظرات 1 + ارسال نظر
نازبانو پنج‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:19 ب.ظ

تمت خیلی قشنگه...اونقدر که آدم حس می کنه عشق همیشه به همین سادگیه اما....
اما خودخواهی یه آدم می تونه در بحرانی ترین لحظات همشو به یه کابوس تبدیل کنه...وبعد بجای بغل روبروی هم واستی...
بعد از ۲سال باور کردم این عشق نیست یا اگه عشق اینه خیلی زشته.....ما همه عاشق خودخواهی خودمون عاشق میشیم.
عید تو زشته اما عید من زشت تر
باور کن با حس بدی که دارم حتی پیاده روی هم نمی رم.کلی باید درس بخونم که حوصلشو ندارم.
اما بازم توکل به خدا این روزای بد هم میاد و میره و چشم به هم بزنم دنیا تموم میشه اما عوضش یه چیز خوب یاد گرفتم که هیچ عشقی ماندگار نیس همه تو رو واسه خودشون می خوان الا خدا.یاد گرفتم فقط اونه که همیشه واسه آدم وقت داره.
سال خوبی رو برات آرزو می کنم.پر از موفقیت روحی...اونم موفقیت های بزرگ.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد