سلام
چرا سهم من از زندگی فقط شده همین؟ چرا همش تنهایی و ناراحتی و افسردگی و دلمردگی؟
یه لحظه این کولر رو خاموش کنم که وقتی خاموشه گرمت میشه روشنش می کنی هم سردت میشه!
آها حالا بهتر شد. خوب داشتم می گفتم...
حدود ۱۰تا متن نوشتم و درد و دل کردم فقط یه دونش شاد بود... آخه این چه وضعیه! یه مدت سعی کردم نیام بنویسم بلکه اینهمه حالت غم گرفتن از سرم بپره دیدم نه انگار هیچ فایده ای نداره...
اینهمه درس دارم دوشنبه آزمون جامع دارم هنوز نخوندم نمی دونم می خوام چه کار کنم ولی نمی خوام استرس داشته باشم بالاخره یه کاریش می کنم حوصله غصه خوردن ندارم هههههههههههههههههی خدایا خدایا خدایا....
دیشب شب خیلی بدی بود از اینکه بخوابم می ترسیدم این قدر حالم بود که می ترسیدم بخوابم بمیرم! صورتم مثل گچ سفید شده بود....
خدا چرا کسی دوسم نداره؟ چون مهربونم؟ چون مثل خیلیا نیستم ؟ باید حتما بد باشی تا جذاب باشی؟
دیشب به خودم گفتم چه میشه کرد چه بلایی هست که من دارم سر خودم میارم واقعا این قدر ارزش داره؟ وقتی اون خیلیی سفت و سخت به فکر آینده خودشه و سر هرچیزی این رو یادآوری می کنه چرا من اینجوری دارم از جونم و فکرم و روحم مایه میذارم؟ چرا زندگی رو این قدر برای خودم تلخ کردم باید کاری کنم که وابستگیمو کم کنم ولی چه جوری؟ کسی رو ندارم که آخه! هرکی رو دارم کیلومتر ها ازم دوره خدایا چرا اینهمه تنهایی رو نصیبم کردی؟ خدا منکه مثل تو نیستم که! تو خدایی منم همونم که دلت ازش گرفته خدا به خودت قسم طاقت اینهمه تنهایی رو ندارم دق مرگ میشما!
امین هم که........................
به هر حال اون آزاده هرکاری می خواد بکنه... خدایا دیشب این چه حالی بود به من دست داد واقعا داشتم می مردم!
دلخوشیم شده این که وقتی خونه هستم از پنجره اتقام زول بزنم به طبقه هفت ساختمون روبرویی تا اون مرد جوون بیاد سیگارشو با آرامش بکشه تو بالکن و بره یا اون دختربچه طبقه شش ساختمون اونوری بیاد سرش رو بذاره لب پنجره و به بیرون خیره بشه و هر ازگاهیم چندتا زنبور قرمز بیان خودشونو بکوبن به پنجره اتاقم و برن....
دیگه حوصله درس خوندن هم ندارم اگر امسال فوق لیسانس قبول نشم دق می کنم از ناراحتی...
وای خداجون باز موقع درس خوندن شد من شدیدا خوابم گرفته!
می دونی چیه؟ فکر کنم زورکی هم که شده باید واسه خودم دوست پیدا کنم! نمیشه اون واسه خودش خوش باشه هر کاری می خواد بکنه من اینجا از تنهایی هلاک بشم ! منم باید دست به کار بشم! اگر اون کاری بکنه اشکال نداره پس واسه منم اشکال نداره!
میدونی چیه؟ یه بار پیش دانشگاهی که بودم اخلاقم رو عوض کردم حالام واسه یه بار دیگه اخلاقم رو عوض می کنم پاکی و خوبی و مهربونی واقعا مفت نمی ارزه!
هنوز 22سالم هم نیست اما شدم عین این ننه بزرگای 110 ساله! اونام تازه قدر من تنها نیستن و غصه نمی خورن!
الان خیلی ناراحتم که 7 خط بالایی رو نوشتم! خیلییی ناراحتم! آخه من چه گناهی کردم ؟ چه بدی کردم؟ چرا باید عاقبتم این بشه که به همچین نتیجه ای برسم؟ تاحالا پیش خودت فکر کردی؟
اه همش که شد چرا چرا چرا! چرا و زهرمار!
(راستی دوستای خوبم اگر این متن رو خوندین و خواستین نظر بذارید لطف کنید اصلا در مورد اینکه صبر کن درست میشه فلان میشه چیزی نگید وگرنه پاک می کنم و بعدا شرمندتون میشم)
صبای امین ۱۲:۴۵ دقیقه ی بعد از ظهر روز جمعه 16مهر 89
زندگی جز مجموعهای از زاریها و اشکباریها نیست که به ندرت در میان آن لبخندی دیده میشود
این جمله ای که گاهی یادم میوفته...البته این و خودت هم خوندی صبا...کتاب ادبیات دوم دبیرستان. داستان زیبای هدیه سال نو!
متنتون رو خوندم توی کلوب هم براتون پیام گذاشتم.از شباهتی که با روحیات من دارید فقط باید علامت تعجب کاشت رو برگه
باید باهتون حرف بزنم حتما
با من تماس بگیرید لطفا
ایمیل من
bahmankhodadadee@yahoo.com
سلام
صبا چیزی شده؟! با امین مشکل پیدا کردی؟!!!
هرکسی به نوبه خودش مشکلاتی داره...آخر نوشته هات گفتی که نگید صبر کن ولی گذر زمان خیلی چیزارو نشون میده و درست میکنه...حالا به جاهایی رسیدی که یک سال پیش نمیدونستی چی هست و چی نیست ولی حالا می دونی...تجربه در زندگی اینجوری پیدا میشه...
تنها چیزی که میتونم از خدا بخوام، اینه که صبر و تحمل و هم برطرف کنه دغدغه هاتو...
پایدار باشی پیشی ملوسه(بخند، لبخند بزن هرچند سخت هست)
آرزویم این است : نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد و به یک لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد ...


قربونت برم صبا! کی میگه صبر کن فقط از زندگیت لذت ببر!البته طوری که بعدا عذاب وجدان نگیری
عزیزم من همیشه به یادتم!