بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
این بار دلم می خواد با اسم خدا این دل نوشته رو شروع کنم.... پس فردا شب اولین شب احیا هست...
امین هرچی بیشتر این آهنگ سیامک عباسی رو گوش میدم بیشتر تنم می لرزه... دیگه با این بی احتیاطی که کردی که....
ای خدایا ای خدایا مگه تو خدا نیستی؟ خودم رو سپردم دستت پس چرا داره اینجوری میشه؟ هنوزم یه چیزی ته دلم میگه از کجا می دونی این اتفاقا به ضررت هستن؟
آخه ای خدایا ای خدای آسمونها این اتفاقا چین که یهو سرازیر شدن؟ بازم خدایا شکرت.... من آدمم می دونم بنده ی خاصت نیستم پس تحملمم زیاد نیست آخه ای خدا فکر می کنی من توان تحمل اینهمه آزمایش رو دارم؟
همیشه گفتم خدایا شکرت حداقل اگر زندگیم یکنواخت شده با اتفاق بدی از یکنواختی در نمیاد همین جوری باشه عالیه...:( الانم می گم بازم خدایا شکرت اصلا دیگه نمی دونم چی باید غیر این بگم آخه دیگه مگه حرفیم برام مونده؟ مگه دیگه توان فکر کردنم برام مونده؟
چی خوشحالم کنه؟ چی بخندونتم؟ تو تمام دنیا به یه چیزی دل بستم اونم اینجوری....
ای خدا چرا همش می ترسم باهات حرف بزنم از دستم عصبانی بشی یه چیزی بشه...
یه چیز دیگه؟ واقعا نمی دونم تحمل چیز دیگه ای رو هم دارم؟
2روزه پارچه و شیشه پاک کن تو اتاقمه اما حتی نا و حوصله ای برام نمونده تمیز کنم این قدر جلو چشم نباشه ....
درس خوندم هم که شده شب امتحانی... تابستون تموم شد من همش تو خونه چپیده بودم...
لاغر که نشدم حالا باز خداروشکر که چاق تر نشدم حداقل خوبه باز از نشونه ی لاغر نشدنم فهمیدم مریضم به داد خودم رسیدم! البته تو به دادم رسیدی تو فکرشو انداختی تو سرم...
ای خدایا پس فردا شب احیا هست لطفا کمکم کن تا بتونم برم...:(
پارسال خیلی گریه کردم و صدات زدم اون سال تو مکه هم جلو خونت خیلی صدات زدم و اشک ریختم خدایا این قدر روسیاه شدم جلوت؟ پس برای چی خبرمرگم هنوز زنده هستم؟ چرا کلا محوم نمی کنی که جلو چشمت نباشم؟ تا این قدر اذیتت نکنم؟ گفتم چشم؟ نکنه این قدر ازم دلخوری که به زور نگاهم می کنی؟
نمیگم آخه مگه چیکار کردم چون تو هم منو ببخشی خودم خودمو نمی بخشم....
تو کلوب سلامت داشتم خاطرات پزشکی رو می خوندم دیدم من هیچ اتفاقی برام نمیفته که بخوام تعریف کنم که خنده دار باشه خوب خدایا آخه چرا؟ خنده سهم من نیست؟
نه دوستی نه هم صحبتی؟
تورو هم که حس نمی کنم هربار میام طرفت می خوام از خجالت آب بشم چون به نظرم میاد خیلیییی دوری یه عالمه دوری و میگم واااای خاک بر سرت چیکار کردی که حتی نمی تونی حسش کنی و به زور حسش می کنی
ای خدایااااا می خوام اسمتو فریاد بزنم می خوام داد بزنم توروخدا آرومم کن خدایا به عرشت قسمت میدم خودت آرومم کن به حرمت و احترام این نماز و روزه دارا خدایا قسمت میدم یکم آرومم کن ازم نگیرش یا خودم رو از رو زمین بردار... همیشه میگن برای خدا یا و باید نذارین! پس چی بگم خدا؟ خودت درستش کن:(
ای خدایا همیشه سعی کردم به آدما محبت کنم کمک کنم خدایا یکی رو بفرست بهم محبت کنه کمکم کنه خدایا دستم رو بگیر کمرم دیگه رگ به رگ شده....
خدایا خسته شدم از اینهمه بقض از این همه اشک از اینهمه آه و ناله چرا یه بار نباید بیام یه وبلاگ شاد بنویسم این قدر شاد که به اونیکه می خوندش هم شادیم منتقل بشه...
همش گفتم صبا دهنت رو ببند ناشکری نکن ساکت باش تو فکرت هم ناشکری نکن ...
خدایا می دونم همیشه چه قدر مواظبم بودی و هوامو داشتی خدایا ای خدای بزرگ ای خدایی که به هیچی و هیچ کسی احتیاج نداری ای کسی که از هیچی نمی ترسی.... خدایا اما من از خیلی چیزا می ترسم من به خیلیا و خیلی چیزا احتیاج دارم خدایا ازم چه توقعی داری؟ اون عکسه هستا که نوشته جای زمین تو کائنات ! زمین تو اون عکس 1نقطه هم نیست حالا آدماش که دیگه هیچی!
من یکی از اون آدمام من هیچی نیستم هیچی چرا دنیام اینجوریه خدا؟ خدای خوب و مهربون یکم به دادم برس نمی خوام افسردگی بگیرم نمی خوام ناشکریتو بکنم توکل کردم به خودت اینهمه سال گذشته یه کار خوب برام بکن باشه؟ بازم توکل می کنم به خودت و خودت و خودت فقط خود تو....
صبای امین 22:05 دقیقه ی شب روز جمعه 5 شهریور 89
بمیری بازم غمگین نوشتی حالم بد بود ودلم گرفته اومدم وبلاگهاتو خوندم سرحال بشم بدتر دلم گرفت
آخرش اگه ندیدی من یهه سر نیومدم تو سرت بزنمو برگردم
صبا نمیخوام دلداریت بدم اما دوست دارم اینو بدونی ، که این خدایی که داری صداش میکنی خیلی خوبه... انقدر خوب که حد نداره. اما گاهی واسه اینکه ببینه چقدر تو به خوب بودنش اعتقاد داری یه جورایی امتحانت میکنه که اشکت دربیاد ، ولی خودش هم یه گوشه نمی ایسته و نگات کنه ، بهت تقلب میده ... کمکت میکنه و توی آغوش گرمش ازت نگه داری میکنه... سعی کن هر روز به این امتحان فکر کنی. یه برنامه هست توی شبکه pmc نمیدونم میدیدی یا نه، واسه عصبانی کردن مردم 100 دلار جایزه گذاشته بودن ، و هرکس توی زمان مقرر عصبانی نمیشد جایزه میگرفت. ما آدم ها همینیم
شاد باشی
خدا صبرت بده وقتی می خونم نوشته هات رو یاد خاطرات دور و نزدیک زندگی خودم می افتم....
اما امشب....بیش از خودم واسه تو دعا می کنم....
خدا صبرت بده ویه دنیا توجهو محبت همه اطرافیانت....آدم اینجوری حس می کنه زندگی با همه مشکلاتش می ارزه....